تنهایی
نمی دونم تا حالا براتون اتفاق افتاده که احساس کنید خیلی تنهایید در صورتیکه دور و برتون پر از آدمه ، آدمایی که هر کدوم فقط بلدن ادا در بیارن که باهاتن ولی یه جا که گیر می کنی هیچ کس طرفت نمیاد همه یه جورایی کنار می کشن و شایدم اگه تو رو ببینن به رو خودشون نیارن که اصلاْ تو رو می شناسن
خلاصه برای من خیلی اینجوری پیش اومده که تو مشکلاتم فقط خودم بودم و خودم
همیشه این خودم بودم که تاوان اشتباهات خیلی ها رو پس دادم و همینطور اشتباهات خودم رو
کسی نبوده که بگه برو جلو من پشتتم
هر وقت خواستم دست بکاری بزنم روی هیچ کس حساب باز نکردم
البته تازگیها خیلی بهتر شده با اومدن یه کم پشتم گرم شده ( شجاع شدم )
البته اینم مشکلات خاص خودشو داره ولی از تنهایی گذشتم خیلی بهتره الان کسی هست که حس می کنم کمی دلواپسمه ( البته اگه درست حس کرده باشم )
نمی دونم اگه اون بره باید چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حلا اینکه چرا دارم اینا رو تو وبلاگ می نویسم نمــــــــــیدونم!!!!!!!!!!!!!
هر گز هرگز هرگز بی تو نمی خندم بی تو بر دل عشقی هرگز نمی بندم
خدا خدا خدایا اگر به کام من جهان نگردانی جهان بسوزانم
اگر خدا خدایا مرا بگریانی من آسمانت را زغم بگریانم
منم که در دل زنامرادی فسانه ها دالم منم که چون گل شکفته بر لب ترانه ها دارم
هر گز هرگز هرگز بی تو نمی خندم بی تو بر دل عشقی هرگز نمی بندم
دنیا غروب آرزوها که رنج و جستجو را پایان تویی
تو بیا که بی تو آه سردم که بی تو موج دردم درمان تویی
منم که در دل زنامرادی فسانه ها دالم منم که چون گل شکفته بر لب ترانه ها دارم
هر گز هرگز هرگز بی تو نمی خندم بی تو بر دل عشقی هرگز نمی بندم