کاش می شد با نگاهی ساده وبی ادعا با تو بودن را, تو را تفسیر کرد
کاش می شد درمیان موجهای بی صدا موج چشمان تو را تعبیر کرد
کاش می شد انتهای جاده های بی کسی عابری درابتدای همدلی تعبیرکرد
کاش می شد درد هجران تو را تا گذر از زندگی تمدید کرد
کاش می شد در شب دلواپسی تک شهابی را به تو تقدیم کرد
ای رود روانم
ای سرو استوارم
ای آرامش جانم
ای گل بی خارم
من تو را می خواهم نه کم ، زیاد می خواهم
من تورا طلب دارم ، از خدایم تو را می خواهم
آرزوی وصال تو را دارم ، از فکر جدایی بی زارم
می دانم که من هیچ ندارم ولی تا تو را دارم غم ندارم
تا تو هستی چیزی کم ندارم اگه تو بری جز غصه چیزی ندارم
از تو خواهشی دارم منو تنها نزار تا وقتی جان دارم
باز خسته از سفر عشقی می آیم بی سرانجام
خسته و کوله باری روی دوشم سنگین است پشتم را خمیده و آزارم می دهد
گرد و غبار سفر روی رخسارم نشسته
چه سخت است .......
چه بی تحملم
چقدر خسته و کاذب شدم
جزء جزء وجودم را خورد می بینم
به جلو می نگرم جز سیاهی رنگی نمی بینم
مرا تا کی در این دوزخ ماندن
تا کی به امید فردا زیستن
تا کی چشم براهی ...
تا کی منتظر بگویم یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور