مهر
می خوام یه کم از گفته های بزرگان براتون بنویسم که اگر آدم خیلی خوب بتونه روشون تمرکز کنه واقعاً دیدش نسبت به زندگی از اینرو به اونرو میشه
مهر
مهر تصرف نمی کند و به تصرف در نمی آید ؛ زیرا که مهر بر پایه مهر پایدار است
هنگامیکه مهر می ورزید مگوئید « خدا در دل من است » بگوئید « من در دل خدا هستم » و گمان نکنید که می توانید مهر را راه ببرید ، زیرا مهر، اگر شما را سزاوار بشناسد ، شما را راه خواهد برد .
مهر خواهشی جز این ندارد که خود را تمام سازد
بیکدیگر مهر بورزید ، اما از مهر بند نسازید :
بگذارید که مهر دریای مواجی باشد در میان دو ساحل روح های شما
جام یکدیگر را پر کنید ، اما از یک جام منوشید
از نان خود بیکدیگر بدهید ، اما از یک گرده نان نخورید
با هم بخوانید و برقصید و شادی کنید ، ولی یکدیگر را تنها بگذارید .
همانگونه که تارهای ساز تنها هستند ، با آنکه از یک نغمه به ارتعاش در می آیند
دل خود را بکدیگر بدهید ، اما نه برای نگهداری ؛ زیرا که تنها دست زندگی می تواند دل هایتان را نگه دارد .
در کنار یکدیگر بایستید ، اما نه تنگاتنگ زیرا که ستونهای معبد دور از هم ایستاده اند
و درخت بلوط و سرو در سایه یکدیگر نمی بالند .
شادی و غم
شادی شما همان اندوه بی نقاب شماست
چاهی که خنده های شما از آن بر می آید ، چه بسیار که با اشک های شما پر می شود . و آیا جز این چه می تواند بود ؟
هر چه اندوه درون شما را بیشتر بکاود، جای شادی در وجود شما بیشتر می شود
مگر کاسه ای که شراب شما را در بر دارد همان نیست که در کوره کوزه گر سوخته است ؟!
مگر آنکه روح شما را تسکین می دهد ، همان چوبی نیست که با کارد خراشیده اند ؟
هرگاه شادی می کنید به ژرفای دل خود بنگرید تا ببینید که سرچشمه شادی به جز سرچشمه اندوه نیست .
ونیز هرگاه اندوهناکید باز در دل خود بنگرید تا ببینید که به راستی گریه شما از برای آن چیزی است که مایه شادی شما بوده است .
خب فکر کنم برای ایندفعه بس باشه اگه خواستید تو نظرات اعلام کنید بازم از این جمله ها دوست دارید یا نه تا من بدونم پست بعدیم از اینا بفرستم یا نه
راستی یه جوک بگم : من عاشق این جکم :
دوتا جوجه از بچگی بهم قول ازدواج می دن بعد که بزرگ می شن جفتشون خروس می شن
تنهایی
دیروز سر کلاس بودیم ، یکی از بچه های کلاس که من اصلاً ازش خوشم نمیاد خیلی سر کلاس مزه می پروند و می خندید منم طبق معمول همیشه تو ذوقش می زدم ، براش یه اسمم گذاشتم که همه بچه ها به این اسم می شناسنش ( وحید قصابه )
دم در دانشگاه با بچه وایساده بودیم که دیدیم آقا پلیسه داره دونه دونه ماشینا رو جریمه می کنه منم گفتم آقا پلیسه بیا ماشینه این قصابه رو جریمه کن ، پلیسه هم خندید و گفت این آقا قصابه می دونسته ماشینشو کجا پارک کنه نمیشه جریمش کرد متاصفانه! هیچی ما هم خیط شدیم ولی با کمال پریی رفتیم بالا و گفتیم وحید جریمه شدی اونم یه پوز خند زد گفت نه بابا من جریمه نشدم ماشینمو جای ماشین مدیر دانشگاه پارک کردم هیچی شروع کرد از جریمه ها و پولاش گفتن یه گفت همین ده روز پیش تو اتوبان با پرشیا تصادف کردم ورفتم تو گارد اتوبان و مامانم که کنارم نشسته بود فوت کرد. ما همه دهنامون باز موند و مات و مبهوت همدیگرو نگاه می کردیم بعد همگی گفتیم برو بابا سر کارمون گذاشتی اونم می گفت نه به خدا نه به پیغمبر بعد عکسشو که تو موبایلش بود نشونمون داد مامانش خیلی جوون و خوشگل بود یکی از بچه ها گفت برو بابا عکس کارت پستال اوردی می گی اینم مامانمه هیچی گفت به خدا بابا مامانمه بعد اعلامیشو دراورد دیگه همه باور کردیم من جا خوردم خیلی ناراحت شدم یه جورایی بغض گلومو گرفت ، عذاب وجدان گرفتم بسکی مسخرش کرده بودم .می دیدیم مشکی می پوشه ها ولی اصلاً با روحیه ای که داشت کسی فکرشو نمی کرد که این آدم 10 روزه که مادرش اونم مادر جوون 40 سالش فوت کرده باشه اون از همه ما سر کلاس شادتر و بگو بخند تر بود واقعاً مونده بودم که این چه جور آدمیه ؟! یا یه آدم مقاوم و محکمه یا یه آدم بی خیال و بی عاطفه ؟؟! والا من خودم وقتی میشینم فکر می کنم که اگه یه روزی طوطیم ( یه حیوون ) بمیره منم می میرم ( چه برسه به خانوادم ) می مونم که چه طوری میشه عین وحید بود؟؟؟؟؟؟؟
راستی چه جوریه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟