-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 آبانماه سال 1384 14:42
از زندگی بگم که یه وقت دلخور نشه این زندگی خوب معلمیه ، قدم قدم همه چیو یاد می ده ولی وای از اون موقعی که این قدمها کند پیش بره . چون اونوقت دیگه وقتی نداره که بخوای از درسهاش استفاده ببری و دیگه بجز آه و حسرت برات چیزی نمی مونه . زندگی بهم گفت من زیبام ولی اول تو باید بدونی که زیبایی یعنی چی ، گفت با تمام سختی ها...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مهرماه سال 1384 17:37
مهر می خوام یه کم از گفته های بزرگان براتون بنویسم که اگر آدم خیلی خوب بتونه روشون تمرکز کنه واقعاً دیدش نسبت به زندگی از اینرو به اونرو میشه مهر مهر تصرف نمی کند و به تصرف در نمی آید ؛ زیرا که مهر بر پایه مهر پایدار است هنگامیکه مهر می ورزید مگوئید « خدا در دل من است » بگوئید « من در دل خدا هستم » و گمان نکنید که می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 14:03
تنهایی دیروز سر کلاس بودیم ، یکی از بچه های کلاس که من اصلاً ازش خوشم نمیاد خیلی سر کلاس مزه می پروند و می خندید منم طبق معمول همیشه تو ذوقش می زدم ، براش یه اسمم گذاشتم که همه بچه ها به این اسم می شناسنش ( وحید قصابه ) دم در دانشگاه با بچه وایساده بودیم که دیدیم آقا پلیسه داره دونه دونه ماشینا رو جریمه می کنه منم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1384 11:05
اومدم که شروع کنم اول از همه ممنون بابت همه چی ، همتون دوستای خوب و مهربون من هستید که همیشه در هر حالی منو تنها نزاشتید و همیشه منو دلداری و امیدواری داید . از تک تکتون ممنونم دعا می کنم که همیشه سالم و استوار باشید و همیشه در کنار هم باشیم و به هم کمک کنیم . خب امروز از یک زندگی تازه می نویسم، زندگی شوخکی شوخی شوخی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 مهرماه سال 1384 16:56
دوستان شاید این آخرین مطلبی باشه که شما در بهشت خیالی می خونید می خوام برم می دونم که برام خیلی سخته می دونم که عادت کردیم می دونم که یه دنیا دوستت دارم می دونم که بخاطرت شب و روز ندارم می دونم که عشق دومی ولی برام عزیزتر از اولی هستی می دونم جراتشو ندارم می دونم نمی تونم تحمل کنم می دونم که بی تو خیلی تنهام و تنهایی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 مهرماه سال 1384 21:47
کاش می شد با نگاهی ساده وبی ادعا با تو بودن را, تو را تفسیر کرد کاش می شد درمیان موجهای بی صدا موج چشمان تو را تعبیر کرد کاش می شد انتهای جاده های بی کسی عابری درابتدای همدلی تعبیرکرد کاش می شد درد هجران تو را تا گذر از زندگی تمدید کرد کاش می شد در شب دلواپسی تک شهابی را به تو تقدیم کرد ای رود روانم ای سرو استوارم ای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 مهرماه سال 1384 17:47
منم اون برگ زرد خشکیده و خسته که روی شاخه درختی خشکیده آویزانم و هر لحظه منتظر باد پاییزیم که بوزد و مرا از شاخه جدا کند من از شاخه که بیفتم کجا می روم ؟؟؟؟؟؟ آیا اون برگ زرد خرد شده زیر پای عابر پیاده منم ؟ یا اون برگ زردی که توی جوب موافق جریان آب در حرکته ؟؟؟ یا اون برگ زردی که دخترک تنها از روی زمین بر می داره و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهرماه سال 1384 22:22
تنهایی نمی دونم تا حالا براتون اتفاق افتاده که احساس کنید خیلی تنهایید در صورتیکه دور و برتون پر از آدمه ، آدمایی که هر کدوم فقط بلدن ادا در بیارن که باهاتن ولی یه جا که گیر می کنی هیچ کس طرفت نمیاد همه یه جورایی کنار می کشن و شایدم اگه تو رو ببینن به رو خودشون نیارن که اصلاْ تو رو می شناسن خلاصه برای من خیلی اینجوری...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهرماه سال 1384 21:59
هر گز هرگز هرگز بی تو نمی خندم بی تو بر دل عشقی هرگز نمی بندم خدا خدا خدایا اگر به کام من جهان نگردانی جهان بسوزانم اگر خدا خدایا مرا بگریانی من آسمانت را زغم بگریانم منم که در دل زنامرادی فسانه ها دالم منم که چون گل شکفته بر لب ترانه ها دارم هر گز هرگز هرگز بی تو نمی خندم بی تو بر دل عشقی هرگز نمی بندم دنیا غروب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1384 01:11
جا داره که امشب من از همه شما دوستانم تشکر کنم که هر کدام به نحوی باعث تقویت روحیه من می شید و وبلاگ منو با حضور گرمتون روشن می کنید می خوام از آقای شکرانی ( مهدی ) برای تمامی زحماتی که برای این وبلاگ کشید تشکر کنم از سوک سوک عزیز ، نمکپاش ، سامان سالاری ، فرزین ، داریوش ، مافیا ( علی ) ، بدسیگنال ، مرمر ، ساغر ،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 15:12
عکس قشنگت روبروم نگاه تو تو چشمام قصه می گن چشمای تو از عشقی بی سرانجام از اون روزا تا این شبا انگار یه عمر گذشته ببین که شیشه دلم تو دست تو شکسته نگو تموم شده گذشته ها گذشته این فاصله میون ما طلسم سرگذشته بمون بمون که اشک غم شکسته توی چشمام نمی شنوی فریادمو که بی تو خیلی تنهام دنیا به این بزرگیو دنیای من کوچیکه تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 15:11
همیشه فکر می کردم که من حتماْ نیاز به یه تکیه گاه دلرم ولی امروز حس می کنم که نه تنها هیچ نیازی به تکیه گاه ندارم بلکه خودم می توانم یک تکیه گاه باشم . درسته تنهام ولی می تونم یک کسی رو از تنهایی درارم درسته دیگر جانی ندارم ولی می تونم به یک کسی جان بدهم . درسته امیدی ندارم ولی می تونم امید ببخشم .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 15:10
اون که می گفت جونش به جونت بنده حالا داره به گریهات می خنده ! ...... اون که می گفت بدون تو می میره دروغ می گه دلش جنس کویره ..... دروغ می گه تو گوش نده به حرفاش ...... نگو هنوز می خوای بمونی باهاش ...... خیال نکن بدون اون می میری ...... بزار بره ...... نباشه جوون می گیری قصه دل کندن من از عبور یه غریبه ، سرگذشت روزگار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 21:39
او به آسانی روی تبسم محوی که داشتم خط کشید و من نه برای اینکه جهادی را آغاز کنم بلکه تنها به دلیل تعجبم با صدای بلند خندیدم و او روی صدای بلند خنده ام خط کشید ..... و جنگ اینگونه آغاز شد بی آنکه من خواهان جنگی باشم ...... راه رفتم روی راه رفتنم خط کشید نگریستم روی نگاه کردنم خط کشید سخنی گفتم روی روی سخن گفتنم گرچه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 12:22
تو مگه قسم نخوردی دلمو تنها نزاری روبروم نشستی اما از غریبه کم نداری روبروی من نشستی توی چشم تو ستاره از صدای تو شنیدم که دلت دوستم نداره دل تو ، تو آسمونا من به بدنبال دل تو تو بدنبال ستاره من به یاد قسم تو تو مگه قسم نخوردی دلمو تنها نزاری ؟؟؟ هرگز از روز جدایی سخنی به لب نیاری ؟؟؟ حالا روبروم نشستی حرف تو حرف جدایی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 11:35
نمی دونم چرا وقتی با توام دل بهونه نداره گریه کنه هر زمونی که صحبتت میون میاد از تو سینه دل می خواد ناله کنه می خواد که آدما بدونن که دل تنهایی دیده شب و روزش همین بود که چقد شکنجه دیده دل از قفس پریده جز سیاهی رنگی ندیده همه حرفاش تو هستی دل از هر جا بریده تا کی نفس کشیدن هی دنبالت دیویدن توی تنهایی نشستن به سیاهی دل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 11:29
تو دیگه بر نمی گردی اینو من خوب می دونم دیگه باز بیاد تو شبا آواز می خونم ، می دونم برگشتن تو دیگه خواب و خیاله تا دوباره تو رو داشتن آروزیی محاله ، آرزو هر چی که باشه اما داشتنش قشنگه . بعد از رفتن تو دستام رو به آسمون بلنده ، از خدا می خوام که شبها تو رو تو خوابم ببینم تا بهت بگم که بی تو خیلی خستم نازنینم . تا بهت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 16:25
عشق یعنی ضربان قلب که اگه یه روز تیک تیک نکنه تو می میری عشق یعنی خلاصه شدن عشق ، یعنی سوختن ، عشق یعنی بردگی ، عشق یعنی از خودت بگذری از خواسته هات بگذری تا اونی که عاشقشی به خواسته هاش برسه و خوشحال باشه ، عشق یعنی دیوونگی و پریشونی ، عشق یعنی کور شدن ، کر شدن عشق یعنی مبارزه عشق یعنی زندگی کردن به عشق یار و جون...