از زندگی بگم که یه وقت دلخور نشه

این زندگی خوب معلمیه ، قدم قدم همه چیو یاد می ده ولی وای از اون موقعی که این قدمها کند پیش بره . چون اونوقت دیگه وقتی نداره که بخوای از درسهاش استفاده ببری و دیگه بجز آه و حسرت برات چیزی نمی مونه .
زندگی بهم گفت من زیبام ولی اول تو باید بدونی که زیبایی یعنی چی ، گفت با تمام سختی ها زیبام و با تمام تلخیها شیرینم با تمام مشکلات آسانم

گاهی برای من اینقدر آسون می شه که دیگه فکر می کنم که ایول آخرشه زندگی چه قدر توپه ولی گاهی اینقدر سخت می شه که تو یه چشم بهم زدن همه درها بسته می شه و راه ها برام بن بست می شه

بازیها داره زندگی

یه موقعی همه چی خیلی خب بود ، من راحت تا 20 سال آینده رو واسه خودم پیش بینی می کردم همیشه در حال ( زمان ) زندگی می کردم . همش می گفتم که آینده من اینه من می دونم که چی می شه پس واسه چی تلاش کنم ، سرکار و درس واسه چی می خوام . همیشه مامانم به من می گفت که ساغر زندگی مثل سیبه که وقتی میندازیش هوا تا بیاد پایین هزاربار دور خودش می چرخه ، من هیچوقت حرفاشو قبول نداشتم و همش می گفتم آینده من از الان آیندم ورق خورده و الان که می بینم همه چی یه دفعه تغییر کرده واقعاً پی برم به اینکه زندگی مثل یه سیبه و تا بیاد پایین هزار بار دور خودش می چرخه .

از این مساله یکی دوسال می گذره و هرروز و هر هفته و هر ماه و هر سال با بقیه فرق داره و هر بار مسیر زندگی در حال تغییره . حالا که می خوام بشینمو در مورد آینده فکر کنم و بنویسم نمی تونم چون اصلاً قابل پیش بینی نیست و همیشه به خودم می گم ساغر هیچ وقت جای خدا نشین و تصمیم بگیر چون تو هر کاری کنی اونجوری می شه که قسمتته و خدا برات مقدر کرده و نمی تونی ازش فرار کنی ولــــــــــــــــــــــی این باعث نمی شه که چون آینده رو نمی دونی بخاطرش تلاش نکنی خب تا حدودی دست خودمون هم هست ولی نه کاملاً . به قولی یه جورایی Day to Day باید زندگی کرد .




شنبه قانون (( دراما )) یا غایت حیات کشف ضمیر برتر ،تهیه فهرست از استعدادهای بی همتای خود ، کمک به دیگران

یکشنبه قانون توانایی مطلق مراقبه سرشار از سکوت ، اتصال با طبیعت ، عدم داوری

دوشنبه قانون بخشایش ببخشید ، دریافت کنید ، به جریان اندازید

سه شنبه قانون کارما یا علت و معلول نظاره انتخابها ، ارزیابی عواقب ، گوش سپردن به گواهی دل

چهارشنبه قانون کمترین تلاش تهیه فهرست آرزوها ، سپردن و تسلیم آنها به کائنات ، هشیاری از لحظه حال
پنجشنبه قانون قصد و آرزو

جمعه قانون عدم دلبستگی عدم دلبستگی ، حکمت عدم تعیین ، امکانات نامحدود

اینم از بزرگان


مهر
می خوام یه کم از گفته های بزرگان براتون بنویسم که اگر آدم خیلی خوب بتونه روشون تمرکز کنه واقعاً دیدش نسبت به زندگی از اینرو به اونرو میشه
مهر

مهر تصرف نمی کند و به تصرف در نمی آید ؛ زیرا که مهر بر پایه مهر پایدار است

هنگامیکه مهر می ورزید مگوئید « خدا در دل من است » بگوئید « من در دل خدا هستم » و گمان نکنید که می توانید مهر را راه ببرید ، زیرا مهر، اگر شما را سزاوار بشناسد ، شما را راه خواهد برد .

مهر خواهشی جز این ندارد که خود را تمام سازد

بیکدیگر مهر بورزید ، اما از مهر بند نسازید :

بگذارید که مهر دریای مواجی باشد در میان دو ساحل روح های شما

جام یکدیگر را پر کنید ، اما از یک جام منوشید

از نان خود بیکدیگر بدهید ، اما از یک گرده نان نخورید

با هم بخوانید و برقصید و شادی کنید ، ولی یکدیگر را تنها بگذارید .

همانگونه که تارهای ساز تنها هستند ، با آنکه از یک نغمه به ارتعاش در می آیند

دل خود را بکدیگر بدهید ، اما نه برای نگهداری ؛ زیرا که تنها دست زندگی می تواند دل هایتان را نگه دارد .

در کنار یکدیگر بایستید ، اما نه تنگاتنگ زیرا که ستونهای معبد دور از هم ایستاده اند

و درخت بلوط و سرو در سایه یکدیگر نمی بالند .




شادی و غم

شادی شما همان اندوه بی نقاب شماست

چاهی که خنده های شما از آن بر می آید ، چه بسیار که با اشک های شما پر می شود . و آیا جز این چه می تواند بود ؟

هر چه اندوه درون شما را بیشتر بکاود، جای شادی در وجود شما بیشتر می شود

مگر کاسه ای که شراب شما را در بر دارد همان نیست که در کوره کوزه گر سوخته است ؟!

مگر آنکه روح شما را تسکین می دهد ، همان چوبی نیست که با کارد خراشیده اند ؟

هرگاه شادی می کنید به ژرفای دل خود بنگرید تا ببینید که سرچشمه شادی به جز سرچشمه اندوه نیست .

ونیز هرگاه اندوهناکید باز در دل خود بنگرید تا ببینید که به راستی گریه شما از برای آن چیزی است که مایه شادی شما بوده است .

خب فکر کنم برای ایندفعه بس باشه اگه خواستید تو نظرات اعلام کنید بازم از این جمله ها دوست دارید یا نه تا من بدونم پست بعدیم از اینا بفرستم یا نه




راستی یه جوک بگم : من عاشق این جکم :

دوتا جوجه از بچگی بهم قول ازدواج می دن بعد که بزرگ می شن جفتشون خروس می شن


تنهایی
دیروز سر کلاس بودیم ، یکی از بچه های کلاس که من اصلاً ازش خوشم نمیاد خیلی سر کلاس مزه می پروند و می خندید منم طبق معمول همیشه تو ذوقش می زدم ، براش یه اسمم گذاشتم که همه بچه ها به این اسم می شناسنش ( وحید قصابه )
دم در دانشگاه با بچه وایساده بودیم که دیدیم آقا پلیسه داره دونه دونه ماشینا رو جریمه می کنه منم گفتم آقا پلیسه بیا ماشینه این قصابه رو جریمه کن ، پلیسه هم خندید و گفت این آقا قصابه می دونسته ماشینشو کجا پارک کنه نمیشه جریمش کرد متاصفانه! هیچی ما هم خیط شدیم ولی با کمال پریی رفتیم بالا و گفتیم وحید جریمه شدی اونم یه پوز خند زد گفت نه بابا من جریمه نشدم ماشینمو جای ماشین مدیر دانشگاه پارک کردم هیچی شروع کرد از جریمه ها و پولاش گفتن یه گفت همین ده روز پیش تو اتوبان با پرشیا تصادف کردم ورفتم تو گارد اتوبان و مامانم که کنارم نشسته بود فوت کرد. ما همه دهنامون باز موند و مات و مبهوت همدیگرو نگاه می کردیم بعد همگی گفتیم برو بابا سر کارمون گذاشتی اونم می گفت نه به خدا نه به پیغمبر بعد عکسشو که تو موبایلش بود نشونمون داد مامانش خیلی جوون و خوشگل بود یکی از بچه ها گفت برو بابا عکس کارت پستال اوردی می گی اینم مامانمه هیچی گفت به خدا بابا مامانمه بعد اعلامیشو دراورد دیگه همه باور کردیم من جا خوردم خیلی ناراحت شدم یه جورایی بغض گلومو گرفت ، عذاب وجدان گرفتم بسکی مسخرش کرده بودم .می دیدیم مشکی می پوشه ها ولی اصلاً با روحیه ای که داشت کسی فکرشو نمی کرد که این آدم 10 روزه که مادرش اونم مادر جوون 40 سالش فوت کرده باشه اون از همه ما سر کلاس شادتر و بگو بخند تر بود واقعاً مونده بودم که این چه جور آدمیه ؟! یا یه آدم مقاوم و محکمه یا یه آدم بی خیال و بی عاطفه ؟؟! والا من خودم وقتی میشینم فکر می کنم که اگه یه روزی طوطیم ( یه حیوون ) بمیره منم می میرم ( چه برسه به خانوادم ) می مونم که چه طوری میشه عین وحید بود؟؟؟؟؟؟؟
راستی چه جوریه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟