دوستان شاید این آخرین مطلبی باشه که شما در بهشت خیالی می خونید


می خوام برم
می دونم که برام خیلی سخته
می دونم که عادت کردیم
می دونم که یه دنیا دوستت دارم
می دونم که بخاطرت شب و روز ندارم
می دونم که عشق دومی ولی برام عزیزتر از اولی هستی
می دونم جراتشو ندارم
می دونم نمی تونم تحمل کنم
می دونم که بی تو خیلی تنهام و تنهایی برام مرگه
می دونم که اگه یه روزی نبینمت دیوونه میشم
ولی باید برم
می خوام برم
چون من نیستم
من هیچم
من کوچیکم
پس جایی برای موندن ندارم
یه عروسکم که یه روزی کهنه می شه . اونوقت نمی تونم دور انداختنمو تحمل کنم
می رم که کسی دورم نندازه
با پای خودم می رم
اینم بدون رفتنمو دوست ندارم
دوست داشتم که می بودم ولی..............................

برای همیشه خداحافظ

کاش می شد با نگاهی ساده وبی ادعا با تو بودن را, تو را تفسیر کرد
کاش می شد درمیان موجهای بی صدا موج چشمان تو را تعبیر کرد
کاش می شد انتهای جاده های بی کسی عابری درابتدای همدلی تعبیرکرد
کاش می شد درد هجران تو را تا گذر از زندگی تمدید کرد
کاش می شد در شب دلواپسی تک شهابی را به تو تقدیم کرد




ای رود روانم
ای سرو استوارم
ای آرامش جانم
ای گل بی خارم
من تو را می خواهم نه کم ، زیاد می خواهم
من تورا طلب دارم ، از خدایم تو را می خواهم
آرزوی وصال تو را دارم ، از فکر جدایی بی زارم
می دانم که من هیچ ندارم ولی تا تو را دارم غم ندارم
تا تو هستی چیزی کم ندارم اگه تو بری جز غصه چیزی ندارم
از تو خواهشی دارم منو تنها نزار تا وقتی جان دارم




باز خسته از سفر عشقی می آیم بی سرانجام
خسته و کوله باری روی دوشم سنگین است پشتم را خمیده و آزارم می دهد
گرد و غبار سفر روی رخسارم نشسته
چه سخت است .......
چه بی تحملم
چقدر خسته و کاذب شدم
جزء جزء وجودم را خورد می بینم
به جلو می نگرم جز سیاهی رنگی نمی بینم
مرا تا کی در این دوزخ ماندن
تا کی به امید فردا زیستن
تا کی چشم براهی ...
تا کی منتظر بگویم یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

منم اون برگ زرد خشکیده و خسته که روی شاخه درختی خشکیده آویزانم و هر لحظه منتظر باد پاییزیم که بوزد و مرا از شاخه جدا کند
من از شاخه که بیفتم کجا می روم ؟؟؟؟؟؟
آیا اون برگ زرد خرد شده زیر پای عابر پیاده منم ؟
یا اون برگ زردی که توی جوب موافق جریان آب در حرکته ؟؟؟ یا اون برگ زردی که دخترک تنها از روی زمین بر می داره و توی دفتر خاطراتش می چسبونه ؟
یا اون برگ زردی هستم که پیر مرد برای دلخوش کردن دخترک بیمار که مرگ خود را با افتادن این برگ می داند روی دیوار نقاشی کرده
من هستم یا نیستم ؟
وجود خارجی دارم یا ........... اگر دارم این باد پاییزی مرا تا کجا خواهد برد؟